1 . بحران
[اسم]

exigency

/ˌɛkˈsɪʤənsi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بحران الزام، اضطرار، نیاز

معادل ها در دیکشنری فارسی: اقتضا ضرورت
مترادف و متضاد crisis urgency urgent requirements
  • 1.Astronauts must be prepared for any exigencies.
    1. فضانوران باید برای هرگونه بحرانی آماده باشند.
  • 2.financial exigency
    2. بحران مالی
  • 3.the exigencies of the family economy
    3. الزامات اقتصاد خانواده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان