خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صاف کردن
[فعل]
to flatten
/ˈflætən/
فعل گذرا
[گذشته: flattened]
[گذشته: flattened]
[گذشته کامل: flattened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
صاف کردن
مسطح کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هموار کردن
صاف کردن
1.I sat on the box and flattened it.
1. روی آن جعبه نشستم و آن را صاف کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
flatness
flatmate
flatly
flatfish
flatcar
flatter
flattered
flatterer
flattering
flattery
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان