[فعل]

to initiate

/ɪˈnɪʃiɪt/
فعل گذرا
[گذشته: initiated] [گذشته: initiated] [گذشته کامل: initiated]

1 شروع کردن آغاز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: افتتاح کردن
مترادف و متضاد start
  • 1.The newcomer initiated the long citizenship process.
    1. آن (فرد) تازه‌وارد، روند طولانی درخواست شهروندی را شروع کرد.
  • 2.Who initiated the violence?
    2. چه کسی خشونت را آغاز کرد؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان