Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تزریق
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
injection
/ɪnˈdʒekʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تزریق
آمپول
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آمپول
تزریق
سوزن
مترادف و متضاد
shot
1.Daily insulin injections are necessary for some diabetics.
1. تزریق روزانه انسولین برای برخی از بیماران دیابتی ضروری است.
2.He was treated with penicillin injections.
2. او با آمپولهای پنیسیلین درمان شد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
inject
initiation
initially
initial
inhume
injure
injured
injury
ink
ink cartridge
کلمات نزدیک
inject
initiative
initiation
initiate
initials
injector
injunction
injure
injured
injurious
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان