[اسم]

initiative

/ɪˈnɪʃətɪv/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ابتکار قریحه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابتکار
  • 1.Don’t keep asking me what to do, use your initiative.
    1. دائم از من نپرس که چه کار کنی، ابتکارت را به کار بگیر.

2 طرح (جدید) برنامه، رویکرد

مترادف و متضاد plan scheme
a government initiative to help small business owners
طرح (جدید) دولت برای کمک کردن به صاحبان مشاغل خرد
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان