Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زخمی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to injure
/ˈɪn.dʒər/
فعل گذرا
[گذشته: injured]
[گذشته: injured]
[گذشته کامل: injured]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زخمی کردن
صدمه زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زخم کردن
زخمی کردن
صدمه زدن
مجروح کردن
آسیب رساندن
مترادف و متضاد
harm
hurt
wound
heal
1.A bomb exploded at the embassy, injuring several people.
1. انفجار بمبی در سفارتخانه، منجر به زخمی شدن چندین نفر شد.
2.She injured her arm during a tennis match.
2. حین مسابقه تنیس، به دستش [بازویش] صدمه زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
injunction
injector
injection
inject
initiative
injured
injurious
injury
injury time
injustice
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان