1 . در آوردن 2 . برکنار کردن
[فعل]

to remove

/rɪˈmuːv/
فعل گذرا
[گذشته: removed] [گذشته: removed] [گذشته کامل: removed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در آوردن برداشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برداشتن درآوردن کندن لباس کندن
مترادف و متضاد detach take off take out attach put on
to remove something
چیزی را درآوردن
  • 1. Liz removed her jacket and hung it on a chair.
    1. "لیز" کتش را در آورد و روی صندلی آویزان کرد.
  • 2. She removed her glasses and rubbed her eyes.
    2. او عینکش را در آورد و چشم‌هایش را مالید.

2 برکنار کردن گرفتن

مترادف و متضاد discharge dismiss displace evict appoint install
to remove something/somebody from something/somebody
چیزی/کسی را از چیزی/کسی برکنار کردن
  • The elections removed the government from power.
    انتخابات دولت را از قدرت برکنار کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان