Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . گسترده
2 . مفصل
3 . خوشرو
[صفت]
expansive
/ɪkˈspænsɪv/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more expansive]
[حالت عالی: most expansive]
1
گسترده
وسیع
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بسیط
پهناور
گسترده
expansive beaches
سواحل وسیع
2
مفصل
جامع
an expansive definition
یک تعریف جامع
3
خوشرو
صمیمی، خوشبرخورد
1.Hauser was in an expansive mood.
1. "هوزر" رفتاری صمیمی داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
expansionist
expansionism
expansionary
expansion card
expansion
expansivity
expatiate
expatriate
expect
expectancy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان