Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . متصل کردن
2 . چفت کردن (درب)
3 . چفت (درب)
4 . پیچ
5 . پرتوی نور
6 . صاف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bolt
/boʊlt/
فعل گذرا
[گذشته: bolted]
[گذشته: bolted]
[گذشته کامل: bolted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متصل کردن
1.The various parts of the car are then bolted together.
1. اجزای مختلف ماشین سپس به یکدیگر متصل شدند.
2
چفت کردن (درب)
قفل کردن (از طریق چفت کردن)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چفت کردن
1.he bolted the door behind us.
1. او درب را پشت سر ما قفل کرد.
[اسم]
bolt
/boʊlt/
قابل شمارش
3
چفت (درب)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چفت
دربند
زبانه
the bolt on the shed door
چفت روی درب آلونک
4
پیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیچ
nuts and bolts
پیچ و مهره
5
پرتوی نور
a bolt of lightning
پرتوی نور آذرخش
[قید]
bolt
/boʊlt/
غیرقابل مقایسه
6
صاف
سیخ
to sit/stand bolt upright
صاف ایستادن/نشستن
تصاویر
کلمات نزدیک
bolster
bolshevism
bolshevik
bologna
bolo
bolt upright
bolt-on
bolus
bomb
bomb scare
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان