Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مبارزه کردن
2 . جر و بحث کردن
3 . به هم نیامدن (لباس و ...)
4 . جر و بحث
5 . زد و خورد
6 . مغایرت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to clash
/klæʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: clashed]
[گذشته: clashed]
[گذشته کامل: clashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مبارزه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نزاع کردن
مترادف و متضاد
fight
1.Police clashed with demonstrators.
1. پلیس با تظاهرکنندگان مبارزه کرد.
2
جر و بحث کردن
مشاجره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زد و خورد کردن
1.My parents often clashed about minor things.
1. والدینم اغلب سر مسائل کوچک جر و بحث میکردند.
3
به هم نیامدن (لباس و ...)
در تضاد بودن (رنگ)
1.That red tie clashes with your shirt.
1. آن کراوات قرمز به پیراهن شما نمیآید.
[اسم]
clash
/klæʃ/
قابل شمارش
4
جر و بحث
مشاجره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تنازع
A clash between my parents
جر و بحثی بین والدینم
5
زد و خورد
درگیری (خشونتآمیز)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخورد
زد و خورد
منازعه
a clash between A and B
زد و خوردی بین (آ) و (ب)
a clash between police and demonstrators
زد و خوردی بین پلیس و تظاهرکنندگان
6
مغایرت
ناسازگاری
a clash of cultures
مغایرت فرهنگها
تصاویر
کلمات نزدیک
clary
clarkson
clark
clarity
clarinetist
clasp
class
class a drug
class act
class activity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان