[صفت]

clean

/kliːn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: cleaner] [حالت عالی: cleanest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمیز پاک

مترادف و متضاد fresh neat spotless dirty
  • 1.Cats are very clean animals.
    1. گربه‌ها حیوانات بسیار تمیزی هستند.
to keep something clean
چیزی را تمیز نگه داشتن
  • Keep your room neat and clean.
    اتاق خود را مرتب و تمیز نگه دارید.
spotlessly clean
کاملاً/بسیار تمیز
  • The hotel was spotlessly clean.
    هتل بسیار تمیز بود.
a clean white shirt
یک پیراهن سفید تمیز
  • He was wearing a clean white shirt.
    او یک پیراهن سفید تمیز پوشیده بود.
clean air/environment
هوا/محیط زیست پاک/تمیز
  • 1. Enjoy the clean air.
    1. از هوای پاک لذت ببر.
  • 2. We will create a cleaner, safer environment.
    2. ما محیط زیستی تمیزتر و ایمن‌تر خواهیم ساخت.
کاربرد صفت clean به معنای تمیز
صفت clean در مفهوم کلی به معنای تمیز به چیزهای پاکیزه و بدون آلودگی گفته می‌شود. این صفت کاربردهای مختلفی دارد:
- صفت clean به معنای تمیز به چیزهایی اطلاق می‌شود که عاری از آلودگی، کثیفی و گرد و خاک باشند. مثلا:
"?Are your hands clean" (آیا دست‌هایت تمیز است؟)
".Keep your room neat and clean" (اتاق خود را مرتب و تمیز نگه دارید.)
اصطلاح neat and clean به معنای مرتب و تمیز در انگلیسی آمریکایی به‌کار می‌رود. بریتانیایی‌ها از اصطلاح clean and tidy استفاده می‌کنند.
".It is your responsibility to keep the room clean and tidy" (مسئولیت شماست که اتاق خود را تمیز و مرتب نگه دارید.)
- صفت clean برخی اوقات معنای "سالم" و بدون آلودگی می‌دهد. مثلا:
"clean drinking water" (آب آشامیدنی تمیز)
"clean air" (هوای پاک)

2 بدون سوءسابقه بدون خلاف

  • 1.A clean driving licence is essential for the job.
    1. یک گواهینامه رانندگی بدون سوءسابقه، برای این کار ضروری است.
کاربرد صفت clean
صفت clean در این مفهوم اشاره دارد به عدم داشتن سابقه جنایی یا کیفری. به‌طور کلی فردی یا چیزی را توصیف می‌کند که هرگز مرتکب جرم یا تخلفی که توسط دستگاه‌های قضایی ثبت شده باشد، نشده است. مثلا:
"a clean driver’s license" (یک گواهینامه رانندگی بدون خلاف)

3 پاک (از نظر اخلاقی) مؤدبانه، بانزاکت، اخلاقی

مترادف و متضاد polite immoral offensive
  • 1.It's all good clean fun.
    1. همه‌اش سرگرمی اخلاقی خوب است.
  • 2.Keep the jokes clean please.
    2. لطفاً جک‌هایت مؤدبانه باشد.

4 سفید (کاغذ) خالی، بدون نوشته

مترادف و متضاد blank empty
a clean sheet of paper
یک صفحه کاغذ سفید
  • Give me a clean sheet of paper.
    یک صفحه کاغذ سفید به من بده.
توضیح درباره صفت clean به معنای سفید
صفت clean در ارتباط با واژه "کاغذ" به معنای "سفید" و "بدون نوشته" است. مثلا:
"a clean sheet of paper" (یک صفحه کاغذ سفید)

5 منصفانه جوانمردانه

مترادف و متضاد fair honest dirty
clean game
بازی منصفانه
  • It was a tough but clean game.
    بازی سخت اما منصفانه‌ای بود.
توضیح درباره clean
صفت clean در مفهوم استعاری به چیزی اطلاق می‌شود که در چهارچوب قوانین و خیلی خوب اجرا شود.

6 صاف ساده

مترادف و متضاد simple smooth
clean lines
خط‌های صاف
  • It's a modern design with clean lines.
    آن طراحی مدرنی با خط‌های صاف (و ساده) است.
clean cut
برش صاف
  • A sharp knife makes a clean cut.
    یک چاقوی تیز، برشی صاف ایجاد می‌کند.

7 دقیق بامهارت

مترادف و متضاد accurate skillful
  • 1.The plane made a clean takeoff.
    1. هواپیما دقیق [بامهارت] از روی زمین بلند شد.

8 پاک (از نظر اعتیاد) هوشیار

مترادف و متضاد sober
  • 1.I had been here for only a fortnight and clean for three weeks.
    1. فقط دو هفته است که اینجا بوده‌ام و برای سه هفته پاک هستم.
[فعل]

to clean

/kliːn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: cleaned] [گذشته: cleaned] [گذشته کامل: cleaned]

9 تمیز کردن پاک کردن، تمیز شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاک کردن تمیز کردن زدودن
مترادف و متضاد cleanse wash wipe dirty pollute
  • 1.I spent all day cooking and cleaning.
    1. تمام روز را به آشپزی و تمیز کردن گذراندم.
  • 2.This oven cleans easily.
    2. این اجاق به‌راحتی تمیز می‌شود.
to clean the windows/bathroom/floor ...
پنجره‌ها/دستشویی/زمین و... را پاک کردن
  • 1. I'm going to clean the windows this morning.
    1. من می‌خواهم امروز صبح پنجره‌ها را تمیز کنم.
  • 2. My mom cleans my room.
    2. مامانم اتاقم را تمیز می‌کند.
to clean a wound
زخم را تمیز کردن
  • Clean the wound and put a plaster on it.
    زخم را تمیز کنید و رویش چسب زخم بزنید.
کاربرد فعل clean به معنای تمیز کردن
فعل clean به معنای "تمیز کردن" یعنی گرد و خاک یا کثیفی را یا با شستن یا با دستمال کشیدن از چیزی گرفتن. این فعل مفهوم "شستن" و "گردگیری کردن" را در خود دارد. مثلا:
"to clean the bath" (حمام را تمیز کردن)
"?Have you cleaned your teeth" (آیا دندان‌هایت را تمیز کرده‌ای [شسته‌ای]؟)

10 پاک کردن (مرغ و ...)

مترادف و متضاد gut
to clean something
چیزی را پاک کردن
  • Clean the fish and remove the backbone.
    ماهی را تمیز کن و استخوان ستون فقراتش را در بیاور.
توضیح درباره فعل clean به معنای پاک کردن (مرغ و ماهی)
فعل clean به معنای "پاک کردن"، به معنای تمیز کردن گوشت، مرغ و ماهی قبل از آشپزی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان