[فعل]

to combine

/ˈkɑmbaɪn/
فعل گذرا
[گذشته: combined] [گذشته: combined] [گذشته کامل: combined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترکیب کردن مخلوط کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترکیب کردن تلفیق کردن درآمیختن
مترادف و متضاد amalgamate blend merge mix separate split up
to combine something
چیزی را مخلوط کردن
  • Combine all the ingredients in a bowl.
    همه مواد لازم را در یک کاسه (با هم) مخلوط کنید.
to combine something with something
چیزی را با چیزی مخلوط کردن [ترکیب کردن]
  • 1. Combine the eggs with a little flour.
    1. تخم‌مرغ‌ها را با کمی آرد مخلوط کنید.
  • 2. The band combines jazz rhythms and romantic lyrics.
    2. آن گروه موسیقی ریتم‌های جاز را با شعرهای عاشقانه ترکیب می‌کنند.
to combine A and B (together)
(آ) و (ب) را با هم مخلوط کردن
  • Combine the eggs and the flour.
    تخم‌مرغ‌ها و آرد را با هم مخلوط کنید.

2 ترکیب شدن مخلوط شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آمیختن
مترادف و متضاد amalgamate incorporate unite separate
to combine with something to do something
با چیزی ترکیب شدن برای انجام کاری
  • Hydrogen combines with oxygen to form water.
    هیدروژن با اکسیژن ترکیب می‌شود تا آب تشکیل شود.
two substances that easily combine
دو عنصر که به راحتی (با هم) ترکیب می‌شوند
[اسم]

combine

/ˈkɑmbaɪn/
قابل شمارش

3 ماشین کمباین

مترادف و متضاد combine harvester
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان