Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ترکیب کردن
2 . ترکیب شدن
3 . ماشین کمباین
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to combine
/ˈkɑmbaɪn/
فعل گذرا
[گذشته: combined]
[گذشته: combined]
[گذشته کامل: combined]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ترکیب کردن
مخلوط کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترکیب کردن
تلفیق کردن
درآمیختن
مترادف و متضاد
amalgamate
blend
merge
mix
separate
split up
to combine something
چیزی را مخلوط کردن
Combine all the ingredients in a bowl.
همه مواد لازم را در یک کاسه (با هم) مخلوط کنید.
to combine something with something
چیزی را با چیزی مخلوط کردن [ترکیب کردن]
1. Combine the eggs with a little flour.
1. تخممرغها را با کمی آرد مخلوط کنید.
2. The band combines jazz rhythms and romantic lyrics.
2. آن گروه موسیقی ریتمهای جاز را با شعرهای عاشقانه ترکیب میکنند.
to combine A and B (together)
(آ) و (ب) را با هم مخلوط کردن
Combine the eggs and the flour.
تخممرغها و آرد را با هم مخلوط کنید.
2
ترکیب شدن
مخلوط شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آمیختن
مترادف و متضاد
amalgamate
incorporate
unite
separate
to combine with something to do something
با چیزی ترکیب شدن برای انجام کاری
Hydrogen combines with oxygen to form water.
هیدروژن با اکسیژن ترکیب میشود تا آب تشکیل شود.
two substances that easily combine
دو عنصر که به راحتی (با هم) ترکیب میشوند
[اسم]
combine
/ˈkɑmbaɪn/
قابل شمارش
3
ماشین کمباین
مترادف و متضاد
combine harvester
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
combination wrench
combatant
combat boot
combat
comb
combust
come
come a cropper
come a long way
come about
کلمات نزدیک
combination lock
combination
combative
combatant
combat fatigue
combine harvester
combined
combustible
combustion
combustion chamber
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان