Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کامل کردن
2 . تمامعیار
3 . تمام
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to complete
/kəmˈpliːt/
فعل گذرا
[گذشته: completed]
[گذشته: completed]
[گذشته کامل: completed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کامل کردن
تکمیل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
به اتمام رسانیدن
تکمیل کردن
تمام کردن
کامل کردن
مترادف و متضاد
conclude
finalize
finish
give up
to complete something
چیزی را تکمیل کردن [کامل کردن]
1. All she needed to complete her happiness was a baby.
1. تنها چیزی که او برای کامل کردن خوشبختیاش نیاز داشت، یک بچه بود.
2. Complete the sentence with one of the adjectives provided.
2. جمله را با یکی از صفات موجود کامل کنید.
3. He only needs two more cards to complete the set.
3. او برای تکمیل کردن دستش [در بازی ورق] نیاز به دو ورق دیگر دارد.
4. She will complete her studies in Germany.
4. او تحصیلاتش را در آلمان تکمیل خواهد کرد.
[صفت]
complete
/kəmˈpliːt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more complete]
[حالت عالی: most complete]
2
تمامعیار
مترادف و متضاد
absolute
real
total
utter
partial
1.He's a complete idiot!
1. او یک احمق تمامعیار است.
3
تمام
کامل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزگار
تام
تمام
کامل
مترادف و متضاد
entire
full
total
whole
incomplete
1.The work is complete.
1. (آن) کار تمام است.
the complete works of Oscar Wilde
آثار کامل [تمامی آثار] "اسکار وایلد"
تصاویر
کلمات نزدیک
complementary medicine
complementary
complement
complaisant
complaint
completely
completely failed
completely forget
completely tone-deaf
completeness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان