[فعل]

to complete

/kəmˈpliːt/
فعل گذرا
[گذشته: completed] [گذشته: completed] [گذشته کامل: completed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کامل کردن تکمیل کردن

مترادف و متضاد conclude finalize finish give up
to complete something
چیزی را تکمیل کردن [کامل کردن]
  • 1. All she needed to complete her happiness was a baby.
    1. تنها چیزی که او برای کامل کردن خوشبختی‌اش نیاز داشت، یک بچه بود.
  • 2. Complete the sentence with one of the adjectives provided.
    2. جمله را با یکی از صفات موجود کامل کنید.
  • 3. He only needs two more cards to complete the set.
    3. او برای تکمیل کردن دستش [در بازی ورق] نیاز به دو ورق دیگر دارد.
  • 4. She will complete her studies in Germany.
    4. او تحصیلاتش را در آلمان تکمیل خواهد کرد.
[صفت]

complete

/kəmˈpliːt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more complete] [حالت عالی: most complete]

2 تمام‌عیار

مترادف و متضاد absolute real total utter partial
  • 1.He's a complete idiot!
    1. او یک احمق تمام‌عیار است.

3 تمام کامل

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزگار تام تمام کامل
مترادف و متضاد entire full total whole incomplete
  • 1.The work is complete.
    1. (آن) کار تمام است.
the complete works of Oscar Wilde
آثار کامل [تمامی آثار] "اسکار وایلد"
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان