[فعل]

to console

/kənˈsəʊl/
فعل گذرا
[گذشته: consoled] [گذشته: consoled] [گذشته کامل: consoled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دلداری دادن تسلی دادن

مترادف و متضاد comfort
  • 1.she tried to console him but he pushed her gently away.
    1. او تلاش کرد که او را دلداری دهد اما او با ملایمت او را پس [کنار] زد.
[اسم]

console

/ˈkɒnsəʊl/
قابل شمارش

2 کنسول (کامپیوتر) دسته

  • 1.Give me the console, you don't how to play.
    1. کنسول را بده به من، تو بلد نیستی بازی کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان