[اسم]

crunch

/krʌntʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مضیقه تنگنا، کمبود (به‌ویژه مالی)

  • 1.Higher grain prices are putting a crunch on cattle feeders.
    1. قیمت‌های بالای غلات دارد گاوداران را در مضیقه (مالی) قرار می‌دهد.
the budget crunch
کمبود بودجه

2 صدای خرت خرت صدای قرچ قرچ

the crunch of feet on snow
صدای قرچ قرچ پا روی برف

3 لحظه حساس نقطه حیاتی (the crunch)

[فعل]

to crunch

/krʌntʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: crunched] [گذشته: crunched] [گذشته کامل: crunched]

4 (با صدای) قرچ قرچ خوردن [صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان]

  • 1.She crunched on her apple noisily.
    1. او سیبش را با صدای قرچ قرچ بلند خورد.

5 قرچ و قروچ کردن

  • 1.The leaves crunched under our feet as we walked.
    1. در حالی که داشتیم راه می‌رفتیم، برگ‌ها زیر پایمان قرچ و قروچ می‌کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان