[فعل]

to decide

/dɪˈsɑɪd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: decided] [گذشته: decided] [گذشته کامل: decided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تصمیم گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصمیم گرفتن نتیجه گرفتن
مترادف و متضاد determine make up one's mind resolve dither
  • 1.They have to decide by next Friday.
    1. آن‌ها باید تا جمعه آینده تصمیم بگیرند.
to decide what/whether...
تصمیم گرفتن اینکه چه/آیا ...
  • I can't decide what to do.
    نمی‌توانم تصمیم بگیرم چه کار کنم.
to decide to do something
تصمیم به انجام کاری گرفتن
  • In the end, we decided to go to the theater.
    در آخر، ما تصمیم گرفتیم که به تئاتر برویم.
to decide between A and B
بین (آ) و (ب) تصمیم گرفتن
  • It was difficult to decide between the two candidates.
    تصمیم گرفتن بین دو کاندیدا دشوار بود.
to decide against something
تصمیم به انجام ندادن کاری گرفتن
  • They decided against taking legal action.
    آنها تصمیم گرفتند اقدام قانونی نکنند.
to decide that…
تصمیم گرفتن اینکه ...
  • She decided (that) she wanted to live in France.
    او تصمیم گرفت که می‌خواست در فرانسه زندگی کند.
to decide something
(درباره) چیزی تصمیم گرفتن
  • We might be hiring more people but nothing has been decided yet.
    ما ممکن است افراد بیشتری استخدام کنیم، اما هنوز هیچ تصمیمی گرفته نشده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان