[فعل]

to dislodge

/dɪsˈlɑːdʒ/
فعل گذرا
[گذشته: dislodged] [گذشته: dislodged] [گذشته کامل: dislodged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از جا کندن بیرون آوردن

  • 1.The wind dislodged one or two tiles from the roof.
    1. باد یکی دو تا از آجرهای سفالی سقف را از جا کند.

2 برکنار کردن کنار گذاشتن (منصب، شغل)

  • 1.The rebels have so far failed to dislodge the President.
    1. شورش‌گران تاکنون موفق نشده‌اند رئیس‌جمهور را برکنار کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان