[اسم]

dog

/dɔːɡ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: سگ
مترادف و متضاد canine hound
to have a dog
سگ داشتن
  • We have one dog and two cats.
    ما یک سگ و دو گربه داریم.
to walk a dog/take a dog for a walk
سگ را برای قدم زدن بردن
  • She loves walking her dogs on the beach.
    او عاشق بردن سگ‌هایش به ساحل برای قدم زدن است.
a dog bites somebody
سگ کسی را گاز می‌گیرد
  • Their dog had bitten a little girl on the leg.
    سگ آنها پای یک دختر کوچک را گاز گرفته بود.
a dog barks
سگ واق‌واق می‌کند
  • 1. The dog barks every time someone comes to the door.
    1. هر بار کسی دم در می‌آید، آن سگ واق‌واق می‌کند.
  • 2. We could hear dogs barking in the distance.
    2. می‌توانستیم (صدای) سگ‌ها را که در دوردست واق‌واق می‌کردند، بشنویم.
dog food
غذای سگ
  • a can of dog food
    یک قوطی غذای سگ
a breed of dog
یک نژاد سگ
  • It is one of the most fashionable breeds of dog.
    این یکی از مدترین نژادهای سگ است.
my pet dog
سگ خانگی من
wild dogs
سگ‌های وحشی
کاربرد واژه dog به معنای سگ
واژه dog به معنای "سگ" به حیوانی چهارپا گفته می‌شود که یک دم دارد و معمولا به عنوان حیوان خانگی نگه‌داری می‌شود یا برای کارهایی خاص (مثلا پلیس، شکار کردن و نگهبانی) تربیت می‌شود. انواع مختلفی سگ وجود دارد که برخی از آنها اهلی نیستند. مثلا:
"guard dogs" (سگ‌های نگهبان)
"a dog and her puppies" (یک سگ با توله‌هایش)

2 زن زشت

disapproving informal
  • 1.She is a real dog.
    1. او خیلی زن زشتی است.

3 آدم مرد

informal
  • 1.You clever dog!
    1. ای آدم زرنگ!

4 ناکامی (فیلم و ...) ناموفق، بیخود

informal
  • 1.Her last movie was an absolute dog.
    1. فیلم قبلی او یک ناکامی مسلم بود.
  • 2.The new movie is a dog!
    2. آن فیلم جدید ناموفق است!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان