[اسم]

duty

/ˈduːt̬.i/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وظیفه

معادل ها در دیکشنری فارسی: ذمه وظیفه ماموریت
مترادف و متضاد allegiance commitment obligation responsibility
  • 1.I felt it was my duty to tell them the truth.
    1. احساس کردم وظیفه من است که حقیقت را به آن‌ها بگویم.

2 عوارض گمرکی مالیات

معادل ها در دیکشنری فارسی: عوارض گمرکی
مترادف و متضاد tax
  • 1.The US imposed a duty on imports from China.
    1. آمریکا بر کالاهای وارداتی از چین مالیات قرار داد.
a 6 percent duty on imports
6 درصد عوارض گمرکی بر واردات [کالاهای وارداتی]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان