Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حک کردن
2 . نقش بستن (در قلب، ذهن)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to engrave
/ɪnˈɡreɪv/
فعل گذرا
[گذشته: engraved]
[گذشته: engraved]
[گذشته کامل: engraved]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
حک کردن
کندهکاری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حک کردن
1.Their names are engraved on a stone tablet.
1. اسامی آنها روی یک لوح سنگی حک شدهاست.
2
نقش بستن (در قلب، ذهن)
1.Her name was engraved on his heart.
1. اسم او در قلبش نقش بسته بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
engraulis encrasicholus
engraulis
engraulidae
engram
engraft
engraved
engraver
engraving
engross
engrossed
کلمات نزدیک
englishman
english-speaking
english-medium education
english rose
english muffin
engraver
engraving
engrossed
engrossed in a book
engrossing
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان