[فعل]

to forestall

/fɔrˈstɔl/
فعل گذرا
[گذشته: forestalled] [گذشته: forestalled] [گذشته کامل: forestalled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جلوگیری کردن باز داری کردن

مترادف و متضاد obstruct prevent
  • 1.Fred forestalled disaster by his prompt action.
    1. "فرد" با عمل سریعش از فاجعه جلو گیری کرد.
  • 2.The government took steps to forestall an economic downturn.
    2. دولت اقداماتی برای جلوگیری از رکود اقتصادی انجام داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان