Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تنبل
2 . بیاساس
3 . بیکار
4 . بلااستفاده
5 . درجا کار کردن (موتور اتومبیل)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
idle
/ˈaɪdəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: ideler]
[حالت عالی: idlest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تنبل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تنبل
تنپرور
مترادف و متضاد
indolent
lazy
slothful
employed
industrious
working
1.Go and wake up that idle brother of yours.
1. برو و آن برادر تنبلت را بیدار کن.
an idle student
یک دانشآموز تنبل
2
بیاساس
بیپایه
مترادف و متضاد
empty
frivolous
meaningless
serious
idle threat/rumor ...
تهدید/شایعه و... بیاساس
1. Do not deceive yourself into thinking that these are just idle rumors.
1. خودت را گول نزن که فکر کنی اینها همهاش فقط شایعاتی بیاساس است.
2. She was not a woman to make idle threats.
2. او زنی نبود که تهدیدهای بیاساس بکند.
3
بیکار
بیکاری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیکار
علاف
1.Over ten per cent of the workforce is now idle.
1. بیش از 10 درصد نیروی کار اکنون بیکار است.
2.The idle hours of a holiday frequently provide the best time to take stock.
2. ساعات بیکاری روز تعطیل اغلب اوقات خوبی را برای ازریابی کردن کارها فراهم میکند.
4
بلااستفاده
ازکارافتاده (کارخانه و...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بلااستفاده
مترادف و متضاد
disused
not working
out of use
working
to stand/lye/be idle
بلااستفاده باقی ماندن
1. Half these factories now stand idle.
1. نیمی از این کارخانهها اکنون بلااستفاده باقی ماندهاند.
2. I cannot afford to leave the land lying idle.
2. برای من صرف نمیکند که این زمین را بلااستفاده باقی بگذارم.
[فعل]
to idle
/ˈaɪdəl/
فعل ناگذر
[گذشته: idled]
[گذشته: idled]
[گذشته کامل: idled]
صرف فعل
5
درجا کار کردن (موتور اتومبیل)
روشن گذاشتن (موتور)
1.She left the car idling at the roadside.
1. او اتومبیل را کنار جاده، روشن باقی گذاشت.
[عبارات مرتبط]
idler
1. آدم تنبل و بیکار
idleness
2. بطالت
idly
3. از روی بیکاری
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
idiotic
idiot box
identity card
identity
identify
idly
idol
idolize
idyllic
iffy
کلمات نزدیک
idk
idiotically
idiotic
idiot
idiosyncratic
idle talk
idleness
idler
idly
idol
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان