[صفت]

impending

/ɪmˈpendɪŋ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more impending] [حالت عالی: most impending]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قریب‌الوقوع نزدیک، در راه

مترادف و متضاد imminent
  • 1.his impending retirement
    1. بازنشستگی نزدیک او
  • 2.The student was nervous about his impending test.
    2. دانش آموز به خاطر امتحان قریب‌الوقوعش مضطرب بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان