[فعل]

to impede

/ɪmˈpiːd/
فعل گذرا
[گذشته: impeded] [گذشته: impeded] [گذشته کامل: impeded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باز داشتن جلوگیری کردن، به تاخیر انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باز داشتن مانع شدن
مترادف و متضاد block hamper hinder interfere
  • 1.Work on the building was impeded by severe weather.
    1. کار روی ساختمان به خاطر آب و هوای نامساعد با تاخیر مواجه شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان