[فعل]

to impeach

/ɪmˈpiʧ/
فعل گذرا
[گذشته: impeached] [گذشته: impeached] [گذشته کامل: impeached]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مورد پرسش قرار دادن زیر سؤال بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: استیضاح کردن
formal
مترادف و متضاد question to call into question
  • 1.There is no desire to impeach the privileges of the House of Commons.
    1. تمایلی برای مورد پرسش قرار دادن مزایای مجلس عوام وجود ندارد.

2 (رسماً کسی را) متهم کردن

مترادف و متضاد indict
  • 1.The President was impeached by Congress for lying.
    1. رئیس‌جمهور به‌خاطر دروغ گفتن توسط مجلس متهم شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان