Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . استیضاح
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
impeachment
/ɪmˈpiʧmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
استیضاح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
استیضاح
مترادف و متضاد
indictment
1.The president is facing impeachment over the scandal.
1. رییس جمهور بر سر آن رسوایی، با استیضاح مواجه است.
تصاویر
کلمات نزدیک
impeach
impatiently
impatient
impatience
impasto
impeccable
impecunious
impede
impediment
impel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان