[اسم]

impression

/ɪmˈpreʃ.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نظر تصور، برداشت

معادل ها در دیکشنری فارسی: برداشت
مترادف و متضاد idea notion opinion sense
a general/an overall impression
نظر عمومی/کلی
first impression
برداشت اول [نظر درباره کسی/چیزی در برخورد اول]
  • I don't usually trust first impressions.
    من معمولاً به برداشت‌های اول اعتماد نمی‌کنم.
to get the impression
به‌نظر آمدن
  • I get the impression that he’s rather shy.
    به‌نظرم او نسبتاً خجالتی است.
to be under the impression
تصور کردن
  • I was under the impression that you didn’t like your job.
    تصور می‌کردم که کارت را دوست نداری.

2 تأثیر

معادل ها در دیکشنری فارسی: اثر اثر تاثیر
مترادف و متضاد effect impact influence
to make impression on somebody
روی کسی تأثیر گذاشتن
  • All our warnings made little impression on him.
    تمام هشدارهای ما بر او تأثیر کمی گذاشت.
to make a good/bad impression
تأثیر خوب/بد داشتن
  • It doesn't make a good impression if you're late for an interview.
    اگر برای مصاحبه دیر کنید، تأثیر خوبی نخواهد گذاشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان