[فعل]

to inseminate

/ɪnˈsemɪneɪt/
فعل گذرا
[گذشته: inseminated] [گذشته: inseminated] [گذشته کامل: inseminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باردار کردن آبستن کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بارور ساختن
  • 1.The cows are artificially inseminated.
    1. گاوها به صورت مصنوعی آبستن می شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان