Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . معرفی کردن
2 . عرضه کردن
3 . مطرح کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to introduce
/ˌɪn.trəˈduːs/
فعل گذرا
[گذشته: introduced]
[گذشته: introduced]
[گذشته کامل: introduced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
معرفی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شناساندن
معرفی کردن
مترادف و متضاد
acquaint with
institute
present
to introduce somebody
کسی را معرفی کردن
1. Can I introduce my wife?
1. میتوانم همسرم را به شما معرفی کنم؟
2. Can I introduce myself? I'm Helen Robins.
2. میتوانم خودم را معرفی کنم؟ من "هلن رابینز" هستم.
to introduce A to B
(آ) را به (ب) معرفی کردن
He introduced me to a Greek girl at the party.
او من را در مهمانی به یک دختر یونانی معرفی کرد.
to introduce oneself
خود را معرفی کردن
May I introduce myself? My name is Meg Johnson.
اجازه هست خودم را معرفی کنم؟ اسم من "مگ جانسون" است.
2
عرضه کردن
معرفی کردن (محصول و... جدید)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عرضه کردن
to introduce something
چیزی را عرضه کردن
The smaller 10 pence coin was introduced in 1992.
سکه 10 پنسی کوچکتر در سال 1992 عرضه شد.
to introduce something into/to something
چیزی را به چیزی عرضه کردن
We want to introduce the latest technology into schools.
ما میخواهیم تازهترین فناوری را به مدارس عرضه کنیم.
3
مطرح کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عنوان کردن
to introduce something (in/into something)
چیزی را (در چیزی) مطرح کردن
1. The new law was introduced in 2007.
1. قانون جدید در سال 2007 مطرح شده بود.
2. The senator plans to introduce the bill in the next session.
2. سناتور قصد دارد لایحه را در جلسه بعدی مطرح کند.
[عبارات مرتبط]
introduction
1. معرفی
introductory
2. مقدماتی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
intriguing
intrigue
intricately
intricate
intrepid
introduction
introductory
intromit
introvert
introverted
کلمات نزدیک
intro
intrinsically
intrinsic
intriguing
intrigued
introduction
introductory
introspection
introspective
introvert
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان