Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مقدمه
2 . معرفی
3 . ابداع
4 . عرضه (برای اولین بار)
5 . تجربه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
introduction
/ˌɪntrəˈdʌkʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مقدمه
پیشگفتار، درآمد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشگفتار
مقدمه
مدخل
1.It's a book with an excellent introduction and notes.
1. آن کتابی با مقدمه و یادداشتهایی بینظیر است.
introduction to something
مقدمه بر چیزی
The book is a useful introduction to British geology.
این کتاب مقدمه مفیدی بر زمینشناسی بریتانیا است.
a brief introduction
یک مقدمه مختصر
Can you write a brief introduction to the text?
میتوانی یک مقدمه مختصر برای این متن بنویسی؟
2
معرفی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معرفی
introduction of something/somebody
معرفی چیزی/کسی
the introduction of new manufacturing methods
معرفی روشهای جدید تولید
to make the introductions
معرفیها را انجام دادن [افراد را به هم معرفی کردن]
You'll have to make the introductions - I don't know everyone's name.
شما باید معرفیها را انجام دهید، من اسم همه را نمیدانم.
3
ابداع
introduction of something
ابداع چیزی
1. The introduction of light bulb
1. ابداع لامپ
2. The introduction of new workout equipment
2. ابداع تجهیزات جدید بدنسازی
4
عرضه (برای اولین بار)
introduction of something
عرضه چیزی
1. the introduction of computers into schools
1. عرضه رایانه به مدارس
2. We can now begin commercial introduction of the product into the United States.
2. حالا ما میتوانیم تبلیغات عرضه این کالا را به ایالات متحده آمریکا شروع کنیم.
5
تجربه
آشنایی
introduction to something
تجربه از چیزی
1. It was our first introduction to great poetry.
1. آن (شعر) اولین تجربه ما از شعر فاخر بود.
2. This album was my first introduction to modern jazz.
2. این آلبوم اولین تجربه من از جز مدرن بود.
[عبارات مرتبط]
to introduce
1. معرفی کردن
introductory
2. مقدماتی
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
introduce
intriguing
intrigue
intricately
intricate
introductory
intromit
introvert
introverted
intuitive
کلمات نزدیک
introduce
intro
intrinsically
intrinsic
intriguing
introductory
introspection
introspective
introvert
introverted
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان