[اسم]

intuition

/ˌɪntuˈɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حس درونی شهود، حس ششم

معادل ها در دیکشنری فارسی: شم شهود
  • 1.He seemed like a nice guy, but my intuition told me not to trust him.
    1. او به نظر آدم خوبی می‌رسید، اما حس درونی‌ام گفت که او به او اعتماد نکنم.
  • 2.Intuition told her that he had spoken the truth.
    2. حس ششم به او گفت که او حقیقت را گفته بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان