Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اختراع کردن
2 . از خود در آوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to invent
/ɪnˈvent/
فعل گذرا
[گذشته: invented]
[گذشته: invented]
[گذشته کامل: invented]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اختراع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ابداع کردن
اختراع کردن
نوآوری کردن
مترادف و متضاد
create
discover
innovate
originate
to invent something
چیزی اختراع کردن
Who invented the telephone?
چه کسی تلفن را اختراع کرد؟
2
از خود در آوردن
to invent something
چیزی از خود درآوردن
But I didn't invent the story, everything I told you is true.
اما من این داستان را از خودم در نیاوردم، هر چیزی که به شما گفتم حقیقت دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
inveigle
inveigh
invective
invasive
invasion
invention
inventive
inventor
inventory
inverness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان