Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خط
2 . دیالوگ
3 . صف
4 . خط آهن
5 . بیت
6 . (خط) تلفن
7 . بند
8 . کابل (تلفن یا برق)
9 . مجموعه (کالای تجاری)
10 . بهانه
11 . تیکه کلام
12 . آستر کردن
13 . صف کشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
line
/lɑɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خط
سطر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خط
سطر
a straight/wavy/dotted/diagonal line
یک خط صاف/مواج/نقطهچین/قطری
Sign your name on the dotted line.
اسمتان را روی (خط) نقطهچین بنویسید.
a vertical/horizontal line
خط عمودی/افقی
parallel lines
خطوط موازی
to go over/cross the line
از خط گذشتن [عبور کردن]
1. Be careful not to cross the line.
1. مواظب باش که از آن خط عبور نکنی.
2. The ball went over the line.
2. توپ از خط گذشت.
2
دیالوگ
a line from the film ‘Casablanca’
یک دیالوگ از فیلم "کازابلانکا"
to learn your lines
حفظ کردن دیالوگ
3
صف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صف
مترادف و متضاد
queue
row
to be/stand/wait in line (for something)
در صف بودن/ایستادن/منتظر بودن (برای چیزی)
Are you in line?
شما در [تو] صف هستید؟
4
خط آهن
the Hudson Line
خط آهن "هادسون"
5
بیت
سطر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیت
1.How many lines are there on this page?
1. این صفحه چند تا سطر دارد؟
2.I can only remember the first two lines of that song.
2. من فقط میتوانم دو بیت اول آن آهنگ را به یاد بیاورم.
6
(خط) تلفن
to hold the line
تلفن را نگه داشتن
Please hold the line. I'll see if she's available or not.
لطفا تلفن را نگه دارید. میبینم که او در دسترس است یا نه.
to get somebody on the line
کسی پشت خط تلفن بودن
I've got Chris Foster on the line for you.
"کریس فاستر" پشت تلفن با شما کار دارد.
a busy line
خط تلفن اشغال
That line is busy.
آن خط تلفن اشغال است.
7
بند
طناب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رج
on the line
روی طناب [بند]
Hang the clothes on the line to dry.
لباسها را روی بند آویزان کن تا خشک شوند.
8
کابل (تلفن یا برق)
سیم
power and phone lines
کابلهای برق و تلفن
9
مجموعه (کالای تجاری)
1.Our new sportswear line will be in stores shortly.
1. مجموعه لباس ورزشی جدید ما به زودی به بازار خواهد آمد.
10
بهانه
informal
مترادف و متضاد
excuse
1.How could you believe that line?
1. چطور توانستی آن بهانه را باور کنی؟
11
تیکه کلام
کلیشه
informal
1.I can't believe he used that old line on me.
1. باورم نمیشود که آن تیکه کلام قدیمی را به من گفت.
توضیحاتی در رابطه با line
واژه line در این مفهوم اشاره به جمله یا جملاتی بخصوص دارد که از آنها برای مخزدن یا تحت تاثیر قرار دادن استفاده میشود.
[فعل]
to line
/lɑɪn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: lined]
[گذشته: lined]
[گذشته کامل: lined]
صرف فعل
12
آستر کردن
(درون چیزی را) پوشاندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آستر کردن
to line something (with something)
چیزی را (با چیزی) آستر کردن
The boots are lined with fur.
این چکمهها با خز آستر شدهاند.
13
صف کشیدن
به خط شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صف بستن
to line the streets
در خیابانها صف کشیدن
People lined the streets to watch the race.
مردم در خیابانها صف کشیدند تا آن مسابقه را تماشا کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
limpet
limp
limousine
limitless
limited
line drawing
line of least resistance
line of longitude
line pocket
line up
کلمات نزدیک
lindsay
linden
linda
linctus
lincoln
line drawing
line drive
line graph
line manager
line up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان