Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کاندید کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to nominate
/ˈnɑmənət/
فعل گذرا
[گذشته: nominated]
[گذشته: nominated]
[گذشته کامل: nominated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کاندید کردن
نامزد کردن (برای مقام)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کاندید کردن
مترادف و متضاد
appoint
designate
select
1.The president nominated him for Secretary of State.
1. رئیسجمهور او را برای وزارت امور خارجه نامزد کرد.
2.Though Danny was nominated last, he emerged as the strongest candidate.
2. اگرچه "دنی" آخرین نامزد انتخاب شد، (اما) خود را بهعنوان قویترین نامزد نشان داد.
3.Three times Bryant was nominated for office but he was never elected.
3. "براینت" سه مرتبه برای کار نامزد شد، اما هرگز انتخاب نشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
nominally
nominal value
nominal capital
nominal
nomenclature
nominate for an award
nomination
nominative
nominee
non compos mentis
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان