Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . اشغال کردن
2 . مشغول کردن
3 . تصرف کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to occupy
/ˈɑkjəˌpaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: occupied]
[گذشته: occupied]
[گذشته کامل: occupied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
اشغال کردن
صرف کردن، (در جایی) سکونت داشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سکنی گزیدن
اِشغال کردن
1.The bed seemed to occupy most of the room.
1. بهنظر میرسید که آن تختخواب بیشتر (فضای) اتاق را اشغال کردهاست.
2.The house hasn't been occupied by anyone for a few months.
2. چند ماهی است که در آن خانه کسی سکونت نداشتهاست [کسی در آن زندگی نکردهاست].
3.The rest of the time was occupied with writing a report.
3. باقی وقت صرف نوشتن گزارش شد.
2
مشغول کردن
سرگرم کردن
1.On long car journeys I occupy myself with solving maths puzzles.
1. در سفرهای طولانی با ماشین، من خودم را با معماهای ریاضی مشغول میکنم.
3
تصرف کردن
اشغال کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اِشغال کردن
تصرف کردن
متصرف شدن
1.Protesters occupied the TV station.
1. معترضان، آن ایستگاه تلویزیونی را تصرف کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
occupation
occultation
occult
occipital lobe
occipital cortex
ocean
ocean bottom
ocean floor
ocean liner
oceania
کلمات نزدیک
occupier
occupied
occupational therapy
occupational therapist
occupational burnout
occur
occurrence
ocd
ocean
ocean liner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان