[فعل]

to perceive

/pərˈsiv/
فعل گذرا
[گذشته: perceived] [گذشته: perceived] [گذشته کامل: perceived]

1 درک کردن مشاهده کردن، پی بردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دریافتن
مترادف و متضاد know understand
to perceive something
چیزی مشاهده کردن
  • We perceive major differences between the two political parties.
    ما تفاوت‌های اساسی بین (آن) دو حزب سیاسی مشاهده کردیم.
to perceive that…
پی بردن به اینکه...
  • She perceived that all was not well.
    او پی برد که همه چیز خوب نبود.

2 در نظر گرفتن محسوب کردن، تعبیر کردن

to perceive somebody/something (as something)
کسی/چیزی را (به عنوان چیزی) در نظر گرفتن
  • She did not perceive herself as disabled.
    او خود را به‌عنوان یک معلول در نظر نمی‌گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان