[اسم]

pervert

/ˈpɜrvɜrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آدم منحرف (اخلاقیات) آدم گمراه

معادل ها در دیکشنری فارسی: آدم منحرف
[فعل]

to pervert

/ˈpɜrvɜrt/
فعل گذرا
[گذشته: perverted] [گذشته: perverted] [گذشته کامل: perverted]

2 منحرف کردن دچار تباهی کردن، گمراه کردن

مترادف و متضاد corrupt
  • 1.Some people believe that television can pervert the minds of children.
    1. برخی از مردم معتقدند که تلویزیون می‌تواند ذهن بچه‌ها را منحرف کند.

3 تحریف کردن

  • 1.Genetic scientists are often accused of perverting nature.
    1. دانشمندان ژنتیک اغلب متهم به تحریف کردن طبیعت می‌شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان