[فعل]

to procrastinate

/proʊˈkræstɪneɪt/
فعل گذرا
[گذشته: procrastinated] [گذشته: procrastinated] [گذشته کامل: procrastinated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعلل کردن امروز فردا کردن

مترادف و متضاد delay put off
  • 1.People were dying of starvation while governments just procrastinated.
    1. مردم داشتند از گرسنگی می‌مردند در حالی که دولت فقط امروز فردا می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان