Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تعلل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to procrastinate
/proʊˈkræstɪneɪt/
فعل گذرا
[گذشته: procrastinated]
[گذشته: procrastinated]
[گذشته کامل: procrastinated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعلل کردن
امروز فردا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعلل کردن
طول دادن
پشت گوش انداختن
امروز و فردا کردن
مترادف و متضاد
delay
put off
1.People were dying of starvation while governments just procrastinated.
1. مردم داشتند از گرسنگی میمردند در حالی که دولت فقط امروز فردا میکرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
proclivity
proclamation
proclaim
processor
procession
procrastination
procrastinator
procreate
procreation
procrustean
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان