Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیش بینی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to prognosticate
/ˌprɑgˈnɑstəˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: prognosticated]
[گذشته: prognosticated]
[گذشته کامل: prognosticated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیش بینی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشگویی کردن
مترادف و متضاد
foretell
predict
1.Examining the tea-leaves, she prognosticated dark days ahead.
1. او با نگاه کردن به برگ چای روزهای تیره و تاری در برابر خود پیش بینی کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
prognosis
progesterone
progeria
progeny
profusion
prognosticator
program
programme
programmer
programming
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان