[فعل]

to prognosticate

/ˌprɑgˈnɑstəˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: prognosticated] [گذشته: prognosticated] [گذشته کامل: prognosticated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیش بینی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیشگویی کردن
مترادف و متضاد foretell predict
  • 1.Examining the tea-leaves, she prognosticated dark days ahead.
    1. او با نگاه کردن به برگ چای روزهای تیره و تاری در برابر خود پیش بینی کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان