[اسم]

program

/ˈproʊ.græm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برنامه (زمانی، کامپیوتری، تلویزیونی و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: برنامه
  • 1.Did you see that program about spiders last night?
    1. دیشب آن برنامه درباره عنکبوت‌ها را دیدی؟
a computer/software/anti-virus ... program
برنامه کامپیوتری/نرم‌افزاری/آنتی‌ویروس و...
  • 1. It's my favorite TV program - I never miss it.
    1. آن برنامه تلویزیونی مورد علاقه من است؛ هیچوقت از دستش نمی‌دهم.
  • 2. You should update your anti-virus program regularly.
    2. شما باید به‌طور منظم برنامه آنتی‌ویروس خود را به‌روزرسانی کنید.
to write a program
برنامه نوشتن
  • They learned how to write their own programs.
    آن‌ها یاد گرفتند چطور برنامه خودشان را بنویسند.
to run a program
برنامه اجرا کردن
  • You have to input this information every time you run the program.
    باید هر بار که برنامه را اجرا می‌کنید، این اطلاعات را وارد کنید.
to install a program
برنامه نصب کردن
  • Is that program installed on your computer?
    آیا آن برنامه روی کامپیوتر شما نصب شده است؟

2 فهرست برنامه‌های تلویزیونی یا سینمایی

[فعل]

to program

/ˈproʊ.græm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: programmed] [گذشته: programmed] [گذشته کامل: programmed]

3 برنامه دادن (به کامپیوتر) برنامه‌نویسی کردن

to program the computer
به کامپیوتر برنامه دادن
  • It's easy to program the computer to recognize those symbols.
    کار آسانی است که به کامپیوتر برنامه دهید تا این علائم را بشناسد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان