Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیشرفت کردن
2 . پیشرفت
3 . پیشروی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to progress
/ˈprɑˌgrɛs/
فعل ناگذر
[گذشته: progressed]
[گذشته: progressed]
[گذشته کامل: progressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیشرفت کردن
بهبود یافتن، پیش رفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بهبود یافتن
بهتر شدن
پیشرفت کردن
ترقی کردن
مترادف و متضاد
advance
develop
go
make progres
deteriorate
regress
1.As the war progressed, more and more countries became involved.
1. همانطور که جنگ پیش می رفت، کشورهای بیشتری درگیر می شدند.
2.My Spanish never really progressed.
2. زبان اسپانیایی من هیچوقت واقعا پیشرفت نکرد.
[اسم]
progress
/ˈprɑˌgrɛs/
قابل شمارش
2
پیشرفت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبادانی
پیشرفت
ترقی
مترادف و متضاد
advance
advancement
development
economic/scientific/technical progress
پیشرفت اقتصادی/علمی/فنی
I don't feel that I'm making much progress in learning Spanish.
فکر نمیکنم که در یادگیری زبان اسپانیایی دارم پیشرفت زیادی میکنم.
to make progress
پیشرفت کردن
3
پیشروی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیشبرد
پیشروی
مترادف و متضاد
advance
forward movement
progression
slow/steady/rapid/good progress
پیشروی آهسته/پایدار/سریع/خوب
She watched her father's slow progress down the steps.
او پیشروی آهسته رو به پایین پدرش از پلهها را تماشا کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
programming language
programming
programmer
programme
program
progress chaser
progression
progressional
progressive
progressive lens
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان