[فعل]

to progress

/ˈprɑˌgrɛs/
فعل ناگذر
[گذشته: progressed] [گذشته: progressed] [گذشته کامل: progressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیشرفت کردن بهبود یافتن، پیش رفتن

مترادف و متضاد advance develop go make progres deteriorate regress
  • 1.As the war progressed, more and more countries became involved.
    1. همانطور که جنگ پیش می رفت، کشورهای بیشتری درگیر می شدند.
  • 2.My Spanish never really progressed.
    2. زبان اسپانیایی من هیچوقت واقعا پیشرفت نکرد.
[اسم]

progress

/ˈprɑˌgrɛs/
قابل شمارش

2 پیشرفت

معادل ها در دیکشنری فارسی: آبادانی پیشرفت ترقی
مترادف و متضاد advance advancement development
economic/scientific/technical progress
پیشرفت اقتصادی/علمی/فنی
  • I don't feel that I'm making much progress in learning Spanish.
    فکر نمی‌کنم که در یادگیری زبان اسپانیایی دارم پیشرفت زیادی می‌کنم.
to make progress
پیشرفت کردن

3 پیشروی

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیش‌برد پیشروی
مترادف و متضاد advance forward movement progression
slow/steady/rapid/good progress
پیشروی آهسته/پایدار/سریع/خوب
  • She watched her father's slow progress down the steps.
    او پیشروی آهسته رو به پایین پدرش از پله‌ها را تماشا کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان