[اسم]

quota

/ˈkwoʊtə/
قابل شمارش
[جمع: quotas]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سهمیه سهم

معادل ها در دیکشنری فارسی: سهمیه
formal specialized
مترادف و متضاد allocation percentage proportion share
  • 1.There was a quota placed on the number of people who could migrate here from China.
    1. سهمیه‌ای روی تعداد افرادی که می‌توانستند از اینجا به چین مهاجرت کنند وجود داشت.
  • 2.to introduce a strict import quota on grain
    2. سهمیه وارداتی سفت و سخت بر گندم قرار دادن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان