[فعل]

to reconcile

/ˈrɛkənˌsaɪl/
فعل ناگذر
[گذشته: reconciled] [گذشته: reconciled] [گذشته کامل: reconciled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آشتی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشتی کردن
  • 1.They finally reconciled.
    1. آنها بالاخره آشتی کردند.

2 قبولاندن

  • 1.He could not reconcile himself to the prospect of losing her.
    1. او نمی‌توانست احتمال از دست دادن او را به خودش بقبولاند.
  • 2.He tried to reconcile his father to the idea of the wedding.
    2. او سعی کرد ایده ازدواج را به پدرش بقبولاند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان