[فعل]

to recompense

/ˈrekəmpens/
فعل گذرا
[گذشته: recompensed] [گذشته: recompensed] [گذشته کامل: recompensed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غرامت پرداختن خسارت دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاوان دادن خسارت دادن
formal
مترادف و متضاد compensate
  • 1.There was no attempt to recompense the miners for the loss of their jobs.
    1. هیچ تلاشی برای غرامت پرداختن به معدنچی‌ها برای از دست دادن کارشان صورت نگرفت.

2 پاداش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پاداش دادن
  • 1.He was handsomely recompensed for his work.
    1. به او به‌خاطر کارش دست‌ودلبازانه پاداش دادند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان