[فعل]

to recuperate

/rɪˈkuːpəreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: recuperated] [گذشته: recuperated] [گذشته کامل: recuperated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بهبود یافتن جان تازه گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شفا یافتن
مترادف و متضاد recover
  • 1.After an exhausting few weeks I needed some time to recuperate.
    1. بعد از هفته‌ها جان کندن به کمی زمان نیاز دارم تا دوباره جان تازه بگیرم.
  • 2.He's still recuperating from his operation.
    2. او هنوز دارد (بعد) از عمل جراحی‌اش بهبود می‌یابد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان