[صفت]

reluctant

/rɪˈlʌktənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more reluctant] [حالت عالی: most reluctant]

1 بی‌میل

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌میل
مترادف و متضاد hesitant unwilling eager willing
  • 1.I was reluctant to give up the security of family life.
    1. من بی‌میل بودم [تمایلی نداشتم] که امنیت زندگی با خانواده را رها کنم .
  • 2.It was easy to see that Herman was reluctant to go out and find a job.
    2. به راحتی دیده می‌شد که "هرمان" نسبت به بیرون رفتن و دنبال کار گشتن بی‌میل بود.
  • 3.The patient was reluctant to tell the nurse the whole gloomy truth.
    3. بیمار نسبت به گفتن تمام حقیقت ناراحت‌کننده به پرستار بی‌میل بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان