[فعل]

to rely on

/rɪˈlaɪ ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: relied] [گذشته: relied] [گذشته کامل: relied]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وابسته بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بستگی داشتن وابسته بودن
مترادف و متضاد count depend on distrust
to rely on/upon somebody/something
به کسی/چیزی وابسته بودن
  • 1. Families rely more on women's' earnings than before.
    1. خانواده‌ها نسبت به گذشته بیشتر به درآمد خانم‌ها وابسته هستند.
  • 2. The success of this project relies on everyone making an effort.
    2. موفقیت این پروژه بستگی به تلاش همه دارد.

2 اعتماد کردن روی (کسی یا چیزی) حساب کردن، اتکا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اتکا کردن اعتماد کردن متکی بودن
مترادف و متضاد believe in have faith in rely upon trust in distrust
  • 1.British weather can never be relied on.
    1. هیچوقت نمی‌شود به آب‌وهوای انگلستان اعتماد کرد.
to rely on/upon somebody/something to do/doing something
برای انجام کاری به کسی/چیزی اعتماد کردن [روی کسی حساب کردن]
  • I know I can rely on you to help me.
    من می‌دانم که می‌توانم روی تو حساب کنم که کمکم کنی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان