Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نقل مکان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to relocate
/ˌriːˈloʊkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: relocated]
[گذشته: relocated]
[گذشته کامل: relocated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نقل مکان کردن
جا به جا شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اسبابکشی کردن
نقل مکان کردن
1.The company relocated to Tokyo.
1. شرکت به توکیو نقل مکان کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
reload
relive
relish
reliquary
relinquish
relocation
reluctance
reluctant
reluctantly
rely on
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان