Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وابسته بودن
2 . اعتماد کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to rely on
/rɪˈlaɪ ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: relied]
[گذشته: relied]
[گذشته کامل: relied]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وابسته بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستگی داشتن
وابسته بودن
مترادف و متضاد
count
depend on
distrust
to rely on/upon somebody/something
به کسی/چیزی وابسته بودن
1. Families rely more on women's' earnings than before.
1. خانوادهها نسبت به گذشته بیشتر به درآمد خانمها وابسته هستند.
2. The success of this project relies on everyone making an effort.
2. موفقیت این پروژه بستگی به تلاش همه دارد.
2
اعتماد کردن
روی (کسی یا چیزی) حساب کردن، اتکا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتکا کردن
اعتماد کردن
متکی بودن
مترادف و متضاد
believe in
have faith in
rely upon
trust in
distrust
1.British weather can never be relied on.
1. هیچوقت نمیشود به آبوهوای انگلستان اعتماد کرد.
to rely on/upon somebody/something to do/doing something
برای انجام کاری به کسی/چیزی اعتماد کردن [روی کسی حساب کردن]
I know I can rely on you to help me.
من میدانم که میتوانم روی تو حساب کنم که کمکم کنی.
تصاویر
کلمات نزدیک
reluctantly
reluctant
reluctance
relocation
relocate
remain
remain in the dark
remain steady
remain undecided
remainder
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان