[فعل]

to repair

/rɪˈper/
فعل گذرا
[گذشته: repaired] [گذشته: repaired] [گذشته کامل: repaired]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعمیر کردن

مترادف و متضاد fix fix up mend break
  • 1.The mechanic said the car was so old it wasn't worth repairing.
    1. مکانیک گفت که ماشین آنقدر قدیمی است که ارزش تعمیر کردن ندارد.
to repair something
چیزی را تعمیر کردن
  • They're repairing the holes in the road at last.
    آنها بالاخره دارند چاله‌های جاده را تعمیر می‌کنند.
have something repaired
دادن چیزی را تعمیر کردن
  • I need to have my bike repaired.
    من باید دوچرخه‌ام را بدهم تعمیر کنند.
[اسم]

repair

/rɪˈper/
قابل شمارش

2 تعمیر

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترمیم تعمیر مرمت
مترادف و متضاد fixing mending restoration
for repair
برای تعمیر
  • My car is in the garage for repairs.
    اتومبیلم برای تعمیرات در گاراژ [تعمیرگاه] است.
in need of repair
نیازمند تعمیر
  • The building was in need of repair.
    ساختمان نیازمند تعمیر بود.
beyond repair
غیرقابل تعمیر
  • The car was damaged beyond repair.
    ماشین به صورت غیر قابل تعمیر آسیب دیده بود.
under repair
در دست تعمیر
  • The hotel is currently under repair.
    هتل در حال حاضر در دست تعمیر است.
the repair to something
تعمیر چیزی
  • The repairs to the roof will be expensive.
    تعمیرات سقف گران خواهد بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان